مادرانه های یک مــــــــادر

چادر گل گلی گلکم

دختر که داری خیالت از بابت تمام عروسک بازی های کوکانه ات تخت است و هر وقت بخواهی چیزهای گل منگولی و چادر سفید برایش قیچی میزنی و نخ و سوزن میدوزی و اتو میکشی و میگویی سرش کند برایت قری زند در خانه و تو هی نگاهش کنی و بگویی مادر فدای این همه خوشگلیت این چادر گرفتنت ای عشق دوستدارم دختری من مبارکت باشه ...
29 خرداد 1396

لیله القدری پر از نام شما..

  این هم از لیله القدر 96 مون تو عکس بابایی هست که پسری بغلش و داره از مراسم بعد جوشن میاد و بهمون ملحق میشه که بریم خونه برا سحری خوردن یادمه دختری که چند ماهه بود در اولین شبهای قدرش بغلم خوابیده بود وقتی روضه میخوندن و اشکهای زنده دارن همه جاری بود من از پهنای صورتم اشکهای شرمندگی و بندگیم رو با دست کنار میزدم و دست خیس اشکم رو به چشمای ناز در خواب دختری میکشیدم و از حضرت علی میخواستم که محب اهل بیت باشه و روزی اگر نبودم تاثیر این اشکها رو در وجودش اثر کنه و خدا بواسطه داشتن چنین فرزندی که اشک برای اهل بیت میریزه منو شفاعت کنه و اما سالهاست و قدرهاست از اون روز گذشت و من هر سال به خر بهانه ای اشکی به صورت دختری میزدم...
29 خرداد 1396

برنامه مورد علاقه رمضان دختری

  این برنامه مورد علاقه دختریه که موقع سحر پخش میشه و عاشقشه اسمش سر سفره خدا هست تو این برنامه یه آدرسی رو دادن گفتن از شب قدرتون عکس بفرستیم دختری با سرعت میاد میگه مامان مامان بیا ww ir رو داره میگه بیا یادش بگیر تا فکسمو بفرستم ...
25 خرداد 1396

جملات و روزانه های پسری

پسری وقتی بخواد دختری رو صدا بزنه: آآآآجی قاشق و چنگال:گاگا خانوم:خانوووو آقا:آگا کنترل تلوزیون:توتورول غذا خوردن :هاااام اکثر حیوانات چهار پا هم گاو هستن و انگشت میکشه میگه:گااا گربه ترسناک ترین موجود موزی براشه که بهش میگه:موووو بستنی:بعی تمام بچه ها هم براش نی نی هستن جوجه:جوجو اسب:پتیکا مورچه و هرچیز شبیه:لولو شربت:ش بع بعد چون همیشه شربتو با نی میخوره پشت سر هم میگه ش بع ،نی بی بی و ننه و دایی و عامو و عمه هم بلده همیشه میگف بابایی ولی چن روزه مث بچه گیای دختری یاد گرفته باباجی میگه یعنی باباجون مااااااااماااااایی هم پایه همیشگی اصوات خونه است با همین لحن گل :گووو انگشتت رو آجی گاز گ...
25 خرداد 1396

خلاصه ای از ظهور یک عشق به نام پسر

خوب حالا یه کم راجب پسر عزیزم بنویسم که روحی دوباره پیدا کنه این وبلاگ از قدمش عشق کوچولوی دوم خونه ما دی سال94 مامان و بابایی رو خوشحال کرد از وجود کوچولویی که معلوم نبود دخمله یا پسمله من از 40 روزگی به بعد بسیار بسیار بد حال بودم و علائم عمومی بدنم و یه سری نشانه هایی اتفاق افتاد که دکتر بهم موندن و نموندن نی نی مون رو 50 "50 اعلام کرد و بهم گف با خداست و یه عالمه دارو بهم داد و گف برو استراحت مطلق علائم من کم نشد و حتی کسی نبود بیاد پیشم همدان و من با وجود آجی کوچولوی 3 ساله نمیتونستم که استراحت مطلق کنم و یادمه چقد بیچاره آجی از حالت تهوع شدید من نگران بود و دلش برام میسوخت من تا 3 ماهه شدم امیدم به موندن این بارداری 100 درصد ن...
25 خرداد 1396

اولین باری که از دو عشق مینویسم

  به گمانم همین تصویر که اولین تصویری از شما دو عشقم هست که میزارم تو وبلاگتون کافیست تا بفهمی چقدر دنیای خواهر برادریتان گرم و کودکانه و دلچسب است. دوستون دارم ️ ️ ️ ...
25 خرداد 1396

شروعی دوباره

سلام دنیای مادرانه من سلام نی نی وبلاگ سلام کودک تنها مانده درون من در این صفحات مجازی دقیقا الان نمیدونم از کجا باید بنویسم از وقتی که 2 ساله بودی یا از وقتی که پروژه بای بای  پوشکت تموم شد با موفقیت از وقتی که توبد 3 سالگیت رو گرفتم عکسی پیدا کنم و بزارم یا از روزی که فهمیدم باز هم احساس مادرانه ام گل کرده و تپشی در درونم حس میکنم و تو 3 سال و نیم بیشتر نداشتی که دیگر لذت داشتن یک موجود دوستداشتنی که قرار است خواهر یا برادرت باشد باز هم لذت لپ لپ داشتن در درونم که پسر است یا دختر یا بگویم از روزهایی که فهمیدیم واقعا میخواهی برادر دار شدی از شدق تو و بوسه هایی که در آن همه وقت تا دنیا آمدنش بر شکمم میزدی از احساس ...
24 خرداد 1396
1